نشریه موعظه خوبان شماره ۱۶۱
نشریه موعظه خوبان شماره ۱۶۱
قال الصادق عليه السلام : أصدَقُ القَولِ ، وأبلَغُ المَوعِظَةِ ، وأحسَنُ القَصصِ : كِتابُ اللّه . / (أمالي الصدوق : ۳۹۴/۱)
راستترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان ، كتاب خداست .
مگر لطف تو دستی گیرد!
ای عزیز! ... بدان که اگر قدمی در راه سعادت زدی و اقدامی نمودی، و با حق -تعالی مَجدُه- از سر آشتی بیرون آمدی و عذر ماسبق خواستی، درهائی از سعادت به رویت باز شود، و از عالم غیب از تو دستگیریها شود و حجابهای طبیعت، یکیک، پاره شود ... و درهای رحمت حق تعالی به رویت باز شود، ... و کمکم محبت حق در قلبت جلوه کند و محبتهای دیگر را بسوزاند، و اگر خدای -تبارک و تعالی- در تو اخلاص و صِدق دید، تو را به سلوک حقیقی راهنمائی کند و کمکم چشمت را از عالم کور کند و به خود روشن فرماید، و دلت را از غیر خودش وارسته و به خودش پیوسته کند. ... بارالها! ما به امانت تو خیانت کردیم، و فطرتالله را به تصرّف شیطان پلید دادیم، و از فطرت الهیّه محجوب شدیم؛ و ترسم که کمکم، با این سیر طبیعی و سلوک شیطانی، از فطرت الهی یکسره بیرون آئیم، و خانه را یک جا به تصرّف شیطان و جنود آن و جهل و جنود آن دهیم. پروردگارا! تو خود از ما دستگیری کن! ما طاقت مقاومت نداریم، مگر لطف تو دستی گیرد " إنَّکَ ذوالفَضل ِ العَظیم.”
[شرح حدیث «جنود عقل و جهل»، امام خمینی(ره)، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، صص۸۶-۸۴]
دوکلمه!
فِی الکافی عَنِ الصَّادِقِ عَلیهِالسَّلام : کَتَبَ رَجُلٌ إِلَی أَبِیذَرٍّ یَا أَبَاذَرٍّ أَطرِفنِی بِشَیءٍ مِّنَ العِلم ... اِجعَلِ الدنيا كَلِمَتَينِ: كَلِمَةً في طَلَبِ الحَلالِ ، وكَلِمَةً للآخِرَةِ ، والثالثةُ تَضُرُّ ولا تَنفَعُ لا تُرِدها . (الشافی، صفحهی ۸۶۸)
این دنبالهی فرمایشات جناب ابیذر در باب شئون دیگر زندگی - مثل حرف که ما میزنیم - است؛ میفرماید که: این قدرت نطق را، این قدرت حرف زدن را، این توانایی عمل کردن را دو جور مصرف کن. كَلِمَةً في طَلَبِ الحَلالِ ، وكَلِمَةً للآخِرَةِ یک فصل باز کن برای این که دنبال حلال بگردی. - حالا رزق حلال شامل خیلی چیزها است؛ در امر معیشت، در امر ازدواج، در امر تحصیل علم، این ها همهاش حلالهای الهی است. - یک بخش دیگر را هم برای آخرتت [باز کن] . حاصل این که : مال دنیا را، امکانات دنیا را، یا برای آنچه که مسائل ضروری زندگی است و معیشت تو متوقف به آن است، یا صرف این چیزها بکن که خیر دنیایی او به تو برسد، یا صرف آخرت بکن که خیر خدایی و آخرتی او به تو برسد. بیجا مصرف نکن امکانات را. کلمهی سوم، اقدام سوم، حرف سوم که نه برای طلب حلال است و نه برای آخرت است، این نفع ندارد، ضرر هم دارد.
[ شرح حدیث از امام خامنه ای در مقدمه درس خارج ، دسترسی در سایت: Khamenei.ir ]
چرا مردم أکثرهم لایعقلون شده اند؟!
در حال حاضر چرا مردم أکثرهم لایعقلون، أکثرهم لایعلمون و أکثرهم لایشکرون شده اند، (چون) بیشتر به دنبال شیطان می روند تا به دنبال خدا؟... اگر این موجود حقیقتاً انسان شد، درک و شعور دیگری پیدا می کند. انسان تا فهم انسانی پیدا نکند، قرآن به درد او نمی خورد. نصایح و مواعظ به کار او نمی آید. باید اول با تزکیّه و تقوا انسان شود، تا بفهمد این حرفها درست است. ولی تا زمانی که انسان نشده است، مثل حیوان است؛ همان طور که اگر به حیوان بگویند: داخل باغ مردم نشو، خیانت نکن، درک نمی کند، انسان بدون تزکیه نیز چنین است. اگر تزکیه پیدا کرد آن وقت، کار درست می شود: « قد أفلح من تزکّی» (به یقین کسی که پاکی جست رستگار می شود.)
[ نردبان آسمان ، آیت الله بهاءالدینی رحمة الله علیه ، چاپ دوازدهم ، انتشارات قدسیان ،۱۳۸۹ ، ص ۱۰۸ و ۱۰۹]
اللّهم انتَ عبدی وَ انا رَبّک !
مرد عجمی نزد پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و عرض کرد: «شما را دعاهای بسیار است که من نمیتوانم آنها را بخوانم، دعایی مختصر مرا بیاموز که در ثواب همهی دعاهای شما شریک باشم.» فرمود: بگو: «اللّهُم اَنتَ رَبّی وَ اَنا عَبدُکَ» : خدایا تو خدای من هستی و من بندهی تو.» آن مرد عجمی رفت و چون آن را خوب یاد نگرفته بود، همیشه بهعکس دعا میکرد اللّهُم اَنتَ عَبدی وَ اَنا رَبُّک» خدایا تو بندهی من و من خدای تو هستم. روزی جبرئیل نزد پیامبر آمد و عرض کرد: «دعایی به آن مرد عجمی یاد دادی که بهعکس میخواند و کفر از آن برمیخیزد!» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آن مرد را طلبید و از حالش پرسید. عرض کرد: « بهقدری شادم و بر ثواب آن دعا دل نهادهام که حد و حصر ندارد، دائم هم میگویم: اللّهم انتَ عبدی وَ انا رَبّک: خدایا تو بندهی من و من خدای توأم.» پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «دیگر چنین نگویی که کافر میشوی.» آن مرد محزون شد و غمهای گذشته بر دلش مستولی شد و عرض کرد: «مدتی که گفتهام به گمانم عین ایمان بود. حالا چه کار کنم؟» جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا رسولالله! خدا میفرماید: «اگر بندهی من به زبان غلط گفته است، من بر دلش (و گمان نیک او) نظر دارم، ما گذشتهی او را به صواب نوشتیم و به آرزویش میرسانیم.»
(خزینه الجواهر، ص ۳۰۵ - هزار ویک حکایت اخلاقی ص۴۸۷)
چگونه سر ز خجالت بر آورم برِ دوست!
از مرحوم آیت الله اراکی نقل شده است که می فرمودند: آیة الله شیخ عبدالله گلپایگانی از بهترین شاگردان مرجع بزرگ نجف٬ آخوند خراسانی بود. یکی از خوبان پس از مرگِ او٬ خوابش را دید. از او پرسید: آن طرف چه گذشت؟ شیخ عبدالله گفت: پس از مرگ از من پرسیدند: چه آورده ای؟ گفتم: درس و بحث و تحقیقات و کارهای علمی. ملائکه در آن خدشه و اشکال کردند. من نتوانستم جواب دهم. باز پرسیدند: دیگر چه آورده ای؟ گفتم: نماز و روزه و عبادات. باز اشکال کردند و ایراد گرفتند و من نتوانستم از عهدهٔ ایرادشان برآیم. باز پرسیدند: دیگر چه آورده ای؟ گفتم: زیارت ها و اشک ها و توسلاتی که داشتم. باز خدشه کردند و اشکال گرفتند( که مثلا فلانی که کمتر از تو بود٬ بیشتر از تو اشک و توسل و زیارت داشت٬ از شما توقع بیشتری بود.» باز گفتند: دیگر چه داری؟ گفتم: دیگر چیزی ندارم.
چگونه سر ز خجالت برِ آورم بر دوست / که خدمتی به سزا بر نیامد از دستم
ملائکه گفتند: تو نزد ما گوهر گرانبهایی داری! گفتم: من که چیزی سراغ ندارم. گفتند: آن وقتی که در نجف بودی٬ عده ای از گلپایگان زیارت آمدند و میهمان تو شدند. چون پولی برای پذیرایی نداشتی٬ خواستی از بعضی تجار قرض کنی٬ لذا شبانه از خانه بیرون رفتی. در راه پایت به چیزی خورد و از رفتن عاجز شدی و نشستی و گفتی: این چه وضعی است؟ چرا من باید با این موقعیت علمی این قدر وضع مالیم خراب باشد که برای یک پذیراییِ ساده این قدر مکافات بکشم؟همان وقت به ذهنت آمد که این چه حرفی بود که من زدم و گله کردم! این جمع٬ مهمان امیرالمؤمنین(ع) هستند. این زحمت ها برای آنان ارزش این سختی ها را دارد. آن وقت گفتی: الحمدلله ربِّ العالمین.همان فکری که کردی و حمدی که گفتی٬ آن درّ گرانبها و گوهر با ارزشی است که پیش ما داری و برزخت را راه می اندازد و توشه بزرگ آخرت توست.
[ مسعود عالی ،مسأله مهدویت ، ص ۴۳ و ۴۴ ]
سبک زندگی مجاهدان
... گاهی وقت ها می نشست با حامد کاردستی درست می گرد. حامد ماشین خیلی دوست داشت. همه اش می گفت بابا من ماشین می خوام. یک روز نشستند ماشین درست کنند. یوسف روی مقوا شکل یکی از ماشین های باربری ارتشی را کشید با اندازه های دقیق، بعد هم دورش را قیچی کرد و تکه هایش را به هم چسباند. چهارتا از چرخ های اسباب بازی حامد را هم جای چرخ هایش گذاشت. حامد خیلی خوشش آمد. از ده بار پارک رفتن هم برایش جالب تر بود. گاهی وقتها هم دولا می شد و به حامد می گفت: «بیا پشت من سرسره بازی کن. ببین سرسره من بهتره یا سرسره پارک». حامد می خندید و می گفت: «همین خوبه، همین خوبه». اگر وقت داشت، می نشست با حامد کارتون نگاه می کرد. بعد می نشست با حوصله در مورد کارتون با حامد حرف می زد... بیش تر پول هایش را خرج کتاب خریدن برای حامد و فاطمه می کرد. برای خودش هم می خرید. همیشه میگفت یک جایی از کمد رو بگذار برای هدیه. اصلاً یک کمد مخصوص هدیه باشه». خیلی وقت ها که از کتاب یا اسباب بازی ای خوشش می آمد، چندتا چندتا می خرید و می گذاشت توی کمد هدیه ها. می گفت: «باید توی خونه چیزی برای هدیه دادن آماده باشه، تا وقتی جایی می ریم، لازم نباشه تازه اون وقت بریم برای خودشون یا بچه هاشون، هدیه ای بخریم». هر وقت بچه ای می آمد خانه مان و یوسف می خواست بهش کادو بدهد، از کمد هدیه ها کتاب و اسباب بازی بر می داشت و می داد. فکرهایش خیلی قشنگ بود.
[ برگرفته از کتاب نیمه پنهان ماه ۸ (یوسف کلاهدوز به روایت همسر شهید) تهران، روایت فتح ، ص۳۷]
یک استفتاء
سوال: اگر شخصی دارای نفوذ و موقعیت اجتماعی خاصی باشد که اگر بخواهد میتواند بر معترضین به خود ضرر وارد سازد، و شواهدی هم دلالت کند بر این که وی مرتکب گناه و کارهای خلاف و دروغ گویی میشود، با این وضع، آیا جایز است امر به معروف و نهی از منکر را در مورد او ترک کنیم یا این که با وجود ترس از ضرر رساندن او، واجب است او را امر به معروف و نهی از منکر کنیم؟
جواب: اگر ترس از ضرر منشأ عقلايى داشته باشد، مبادرت به امر به معروف و نهى از منکر واجب نيست، بلکه تکليف از شما ساقط مىشود. ولى سزاوار نيست کسى به مجرد ملاحظه مقام کسى که واجب را ترک کرده و يا مرتکب فعل حرام شده و يا به مجرد احتمال وارد شدن ضرر کمى از طرف او، تذکر و موعظه به برادر مؤمن خود را ترک کند.
[برگرفته از استفتائات امام خامنهای در، پایگاه Khamenei.ir ]